راه چاره ی من...

    عجیب است...هر شعری که خواندم شبیه حالم نبود.نه حتی اندکی...به اندازه ی یک ساعت شب بیداری...نه...مثل حال من نبود...

    خواستم خودم احساساتم را به نقطه ی جوش برسانم و شعر بسرایم.به وجودم حرارت دادم اما...وجودم آتش گرفت. احساساتم سوختند اما شعر نشدند...

    آمدم آتش وجودم را با سرما فرو نشانم.خودم را در مسیر بادهای قطبی قرار دادم...در وجودم یخبندان به راه افتاد... احساساتم این بار یخ بستند اما... امایی نداشت...یخ بستند؛همین!

    اکنون با احساس منجمد شده نشسته ام اینجا و راه چاره ای می طلبم برای ذوب شدن یخ وجودم. پرنده ها،شما می دانید چطور می شود گرما گرفت و نسوخت...؟چگونه می شود آن حد اعتدال احساس را یافت و گامی از آن فراتر نرفت؟چقدر طول می کشد تا یخ وجودم خود به خود آب شود؟ بدون این که گرمایی به آن بدهم...چند ساعت؟چند روز؟چند هفته...؟ نمی پرسم چند ماه چون اگر به ماه بکشد دیگر احساساتم در اسارت یخ عظیم وجودم می میرند...

    پس...هر کس راهی می شناسد مرا خبر کند...هر کس از مرگ احساسات من می ترسد مرا خبر کند...قدری بیندیشید...شاید راه چاره ی من به خانه ی شما برسد...



نظرات شما عزیزان:

negin
ساعت1:46---1 شهريور 1392
کنار مشتی خاک در دوردست خودم تنها نشسته ام...


نوسان ها خاک شد...وخاک ها از میان انگشتانم لغزید و فروریخت...


میترسم،از لحظه ی بعد،و از این پنجره ای که به روی احساسم گشوده شد...
پاسخ:میشه یه بار دیگه بخونیش و دوباره نظر بدی؟به آخرش بیشتر فکر کن...
پاسخ:اگه مطلبی وجود داشته باشه میذارم! فعلا که چیزی پیدا نمی کنم.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : جمعه 1 شهريور 1392 | 1:11 | نویسنده : roshanak |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.